یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه سن داره

همه زندگی من

اینم از هشت ماهگیت!

خوب یاسمین خانوم بالاخره هشت ماهت هم تموم شد و از دو روز پیش وارد نه ماهگی شدی تو این یکماه کلی چیز یاد گرفتی .یاد گرفتی که قشنگ بشینی یاد گرفتی که ماما بگی دددددهم میگی گاهی وقتا هم میگی بوووووب!ولی کماکان خبری از بابا گفتن نیست خیلی خوب غذا میخوری حداقل از این بابت نگرانی ندارم ولی خوب غذا خوردنت اصول داره باید تو روروکت بشینی برنامه بیبی انیشتین ببینی و بخندی منم غذا بهت بدم خلاصه کلی باهم خوشیم این روزا هر روز میری خونه بابا بزرگ اگه یه روز نبرمت هم میان دنبالت اونجا کلی بهت خوش میگذره اصلا سراغ منو نمیگیری موقع برگشتن هم بابابزرگ جایزتو میذاره تو کیفت وجلو ماشین می...
14 شهريور 1392

بدون عنوان

اینم دو تا عکس وقتی داری به صورت کاملا حرفه ای رانندگی میکنی   این عکسا رو هم دیروز با دایی فرهام رفتیم کارخونه بابابزرگ انداختیم   اینجا هم از کارخونه برگشتیم جلو خونه ایم تو هم خوشحال داری دست میزنی اینم یه عکس دیگه با دایی فرهام اینم عکست با خاله طاهره ولی خوب تو عکس فقط تو هستی خاله جون پشت تو قایم شده ...
11 شهريور 1392

یاسی جون و پارک

امروز تصمیم گرفتم برا هواخوری ببرمت پارک کنار خونمون.این روزا انقد هوا گرمه که جرات نمیکنم زیاد از خونه بیارمت بیرون ولی چون حوصلت سر رفته بود به ناچار تصمیم گرفتم برای هوا خوری یه ساعتی بریم پارک.   اولش که وارد پارک شدیم اینجوری بودی         بعد با دیدن بازی بچه ها یه کم غصه خوردی اینجوری شدی         بعدش بهت گفتم غصه نخور تو هم برو بازی کن! اول اسب سواری کردی         از اسب سواری که خسته شدی رفتیم ماشین سواری         آخرشم از شدت گرما به این روز افتادی...
5 مرداد 1392

بدون عنوان

یه ساعت پیش دایی فرهامت اومد وقتی درو براش باز کردیم شوکه شدیم آخه دستاش پر بود از شیر خشک یه عالمه برات شیر خشک خریده آخه نگران بود نکنه بی شیر بمونی حالا تا چند ماه ذخیره شیر داری و با خیال راحت برا خودت تا میتونی بخور که تپلی شی .           ...
21 تير 1392

وان بادی

دیشب  دسته جمعی (من و شما و دایی فرهام و زن دایی)رفتیم خونه بابابزرگ .بابابزرگ هم که نمیذاره تو از اونجا دست خالی برگردی یه جایزه خوشکل بهت داد.یه وان بادی عکساشو برات میذارم ببین.         ...
15 تير 1392