یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

همه زندگی من

بدون عنوان

اینم دو تا عکس وقتی داری به صورت کاملا حرفه ای رانندگی میکنی   این عکسا رو هم دیروز با دایی فرهام رفتیم کارخونه بابابزرگ انداختیم   اینجا هم از کارخونه برگشتیم جلو خونه ایم تو هم خوشحال داری دست میزنی اینم یه عکس دیگه با دایی فرهام اینم عکست با خاله طاهره ولی خوب تو عکس فقط تو هستی خاله جون پشت تو قایم شده ...
11 شهريور 1392

یاسی جون و پارک

امروز تصمیم گرفتم برا هواخوری ببرمت پارک کنار خونمون.این روزا انقد هوا گرمه که جرات نمیکنم زیاد از خونه بیارمت بیرون ولی چون حوصلت سر رفته بود به ناچار تصمیم گرفتم برای هوا خوری یه ساعتی بریم پارک.   اولش که وارد پارک شدیم اینجوری بودی         بعد با دیدن بازی بچه ها یه کم غصه خوردی اینجوری شدی         بعدش بهت گفتم غصه نخور تو هم برو بازی کن! اول اسب سواری کردی         از اسب سواری که خسته شدی رفتیم ماشین سواری         آخرشم از شدت گرما به این روز افتادی...
5 مرداد 1392

بدون عنوان

یه ساعت پیش دایی فرهامت اومد وقتی درو براش باز کردیم شوکه شدیم آخه دستاش پر بود از شیر خشک یه عالمه برات شیر خشک خریده آخه نگران بود نکنه بی شیر بمونی حالا تا چند ماه ذخیره شیر داری و با خیال راحت برا خودت تا میتونی بخور که تپلی شی .           ...
21 تير 1392

وان بادی

دیشب  دسته جمعی (من و شما و دایی فرهام و زن دایی)رفتیم خونه بابابزرگ .بابابزرگ هم که نمیذاره تو از اونجا دست خالی برگردی یه جایزه خوشکل بهت داد.یه وان بادی عکساشو برات میذارم ببین.         ...
15 تير 1392

یاسی و selendion!

این عکسارو وقتی ازت گرفتیم که خیلی گریه میکردی و هیج جور آروم نمیشدی بعد به فکرمون ر سید که برات یه آهنگ از سلن دیون بذاریم آخه قبلا   کشف کرده بودیم که با شنیدن صدای سلندیون آروم میشی   حالااینم نتیجه کار !خودت عکساتو بعد از کلی گریه و در حال تماشای   سلن دیون ببین و قضاوت کن!!!!       ...
15 تير 1392